می نویسم باران

تا ببینم چه کسی می بارد؟!

وچنان می بینم:جز قلم اشک کسی بر شعر من جاری نیست

سالهاییست که من با قلمم همچوشم،

از جوانی که قلم در دستم،می نویسد با شور

 تا به هنگام،می نویسم ،اما

چون جهان تاریک است

هیچ یک از کلمات بر دفترم پیدا نیست

یا که چشمم پر جوهر شده است

یا تمام کلمات  ذهنم

که به تحریر قلم منجر شد

پر در آورده به سوی ابدیت رفته اند

به تجلی گه فهمیدنشان...

اینک این دفتر عمرم خالی است

از تمام کلماتی که در ان ها نور بود

می توانستند،خودبجای خورشید

بدرخشند نو کنند افکار را

اما

تا که این جوهر عشق در وجودم باقی است

مینویسم با آن

که جهان باغی است

که به زاییدن این انسان ها

می خورد آب و طرب می گیرد

باغبانی هم دارد

 مهربان است ،زیباست

حس گل را در درون غنچه اش می داند

کی بخندد که هوس رشد نکند

همچنان می داند

که جهان تاریک است،تا که انسان باقیست

و اگر تاریک است

*تک خدایی همگان را کافیست.......*