راز ساز و ساز راز
راه من سوی نفس های طلوع است و دلم با بالها
می رود تا معراج
میرود تا برسد نزد خدا
باز هم این دل نقاش زمان،در قفس باز جهان،اشک ها می ریزد
وکسی می گوید:اشک از دید همگان می کاهد
وخدا می گوید:دود با سوختن چوب به هوا می خیزد
آدمی با سبکی های جهان،راه بر قلب جنان میابد
*گر سبک گردیم در آتش چو دود..................می توان تا مبدا خود پرگشود*
اشک بر دامن من می بارد
و وضو با شبنم رنگین کمان می گیرم
هیچ کس با قلب من همسایه نیست،هیچکس با درد من همساز نیست
ساز من خوش اهنگ
چهره ام
پر آواز توسل شده است
پر شبنم هایی،که از انها نور تلالو میکرد
راه من بی ظلمت است،زیر گلدسته خورشید اذان
مهر سجاده من گِل شده است
از تمام قطرات عشق بازی خدا
گُل سجاده من می روید،می کند هر روز تجدید سلام
من صدای تپش پنجره ای را که سهراب می گفت،می شنوم
بر سر سجده راز
عشق من در این است
که نگاهم همه در راز و نیاز
سوی خاک کربلاست.......
وبلاگي از شهرستان ساوه