مردم دانه بدست

خنده هاشان همه از روی ریاست

دلشان سنگ سیاست

شعرشان بوی تملق

عشقشان باد هواست

ما در این شهر دویدیم و دویدیم چه سود؟!

سیلی از دوست که خوردیم چه شد؟!

شاهد از دشمن خود خانه داروغه که بردیم چه شد؟!

و تو ای مرغ مهاجر که از این شهر گذر خواهی کرد

نکند از هوس دانه ارزن به زمین بنشینی!!