بی تو از شوکت  دربار بدم می اید
من ازاین حس ستمکار بدم می اید
من بچرخم،تو بچرخی در باد
من از این نقطه پرگار بدم می آید
بر گسل زاده شده چشم ترم
دگر از ریزش آوار بدم می آید
پدرم روضه رضوان بفروخت
دگر از مردم بازار بدم می آید
من در این فاصله ها می پیچم
بی تو از چادر گلدار بدم می اید