شهر خورشید
آسمان رنگی هست
من
می خواهم
زندگی را با طرف روز به روز برگردم
بروم تا اوج ماه
دست دوستی با خورشید دهم
رنگ شادی به تنش پاشیدم
رنگ،رنگ گذر از دوری بود
رنگ آشنایی ها
برد من را به درون دل خود
رفتم از زندگی کند گذر کردنی شهر زمینی ها بیرون
من به شهر ی رفتم
که در آنجا نور همیشه جریان داشت
آری انجا شهر خورشید بود
شب نداشت و هیچ سایه ای
از سمت تو بر زمین جاری نبود
تا کسی از تو بترسد و
لرز لرزان بدود تا قلب دوری های غروب
می دانی اگر شب نشود
شادی مردم هم
دیگر هرگز به غم عشق شب هنگام نباشد
که به فکر عشق خود زانو به پای فکر
بزند
آنجا مقصد ما و همه مبدا ماست
از رسیدن به او تاب ندارد کسی حتی
زمان

من
می خواهم
زندگی را با طرف روز به روز برگردم
بروم تا اوج ماه
دست دوستی با خورشید دهم
رنگ شادی به تنش پاشیدم
رنگ،رنگ گذر از دوری بود
رنگ آشنایی ها
برد من را به درون دل خود
رفتم از زندگی کند گذر کردنی شهر زمینی ها بیرون
من به شهر ی رفتم
که در آنجا نور همیشه جریان داشت
آری انجا شهر خورشید بود
شب نداشت و هیچ سایه ای
از سمت تو بر زمین جاری نبود
تا کسی از تو بترسد و
لرز لرزان بدود تا قلب دوری های غروب
می دانی اگر شب نشود
شادی مردم هم
دیگر هرگز به غم عشق شب هنگام نباشد
که به فکر عشق خود زانو به پای فکر
بزند
آنجا مقصد ما و همه مبدا ماست
از رسیدن به او تاب ندارد کسی حتی
زمان

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۰ ساعت 5:3 توسط عرفان مرادي
|